سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداى سبحان روزى درویشان را در مالهاى توانگران واجب داشته . پس درویشى گرسنه نماند جز که توانگرى از حق او خود را به نوایى رساند . و کردگار ، توانگران را بازخواست کند از این کار . [نهج البلاغه]
ترانه ها

 

مهربانی را از معرفت تو اموختم

پس مهربان ماندم که معرفت تو را از دست ندهم

 

 

دس بده بهش که سپهر خیلی سریع و ناگهانی گوشش و گرفت و دستش و 90 درجه خم کرد.   صابون کوسه  فرزاد داد زد: آآآآآآآایییی ...آی..آی...آی... سپهر جان ننت ول کن..آی..اوف..بابا کنـ..اوخخخخ..دیـش ولم کن آیییی.     سپهر: سلامممم آقا فرزاد خوبی؟ منم خوبم!! ولت کنم؟ هه نه عزیزش من تازه گیرت آوردم کجا ولت کنم؟( بعد رو به من و نیلو گفت) نیلو تو لباس و حساب کن بیا...آنی تو هم با من بیا بریم تو ماشین...محسن خان شمارو جا انداختم شما هم با ما میای..     محسن که از اون موقع نیشش تا بنا گوش باز بود در آن واحد نیشش و خورد و با اخم به من و سپهر نگاه کرد.     سریع پشت پسرا راه افتادم.. اوف فکر کنم بریم خونه یه دعوای توپ در راه داریم... هی روزگار...     &*&*&*&*&*&     قسمت هشتم (سپهر)     ــ چـــرا؟؟؟؟!!!     فرزاد که سرش ایین بود و داشت با انگشتاش بازی میکرد آروم گفت:     فرزاد: چرا چی؟     ــ چـــــرررااا؟  صابون کوسه   محسن: چرا چی؟     از کوره در رفتم و همون طور که ناخونای بلند شدم و تو دستم میفشردم تا دیده نشه داد زدم:     ــ چرا اطلاعات غلط میدن دست مردم؟ چرا به ما نگفته بودین که ممکنه اون روح های لعنتی بتونن چیزی رو لمس کنن؟ چرا وقتی یه کار و بهتون واگذار میکنن درست انجام نمیدین؟؟ چـــرا از اون چیزی که تو سرتونه استفاده نمیکنین؟ هه البته فکر نکنم شماها چیزی به اسم مغذ تو کلتون باشه.آخه من به شما چی بگم؟ اگه شما به ما می گفتین نیلو چند روزی رو تو بیمارستان بستری نبود؟؟ اگه گفته بودین نیلو یه کلیه سو از دست نمیداد.. تازه شانسمون گرفته فقط به کلیش خورده اگه یه خورده جلوتر بود نیلو فلج میشد.     با لیوان آبی که آنی جلوم گرفت بهش نگاه کردم..اومدم لیوان و بگیرم که سوزش خیلی زیاد صابون کوسه و عجیبی رو تو دستم به وجود اومد.     به دستام نگاه کردم..ناخونو هام شبیه ناخون های گرگ بود و توی دستم فرو رفته بود و از خون پر شده بود...آیناز با دیدن این سحنه سریع رفت تو آشپز خونه منم سرم و به مبل تکیه دادم و چشمام و بستم.     فرزاد: من واقعا متاسفا اصلا فکرشم نمیکردم این طور بشه.!!     نیلو: متاسف بودن شما واسه من کلیه نمیشه..آه.. حالا از همه ی اینا بگذریم این روح ها رو چی کار کنیم که کنجکاو شدن بفهمن آتش افراز کیه؟     محسن: چی؟؟!؟!؟ آخه از کجا فهمیدین که اونام میخوان بفهمن؟     آیناز: چه دلیلی داره به نظر شماها؟ ما میخواستیم از اونا کمک بگیریم که بفهمیم آتش افراز کیه؟ اما اونا به ما نگفتن و خودشونم میخوان بفهمن!! وواسه همین ما تا زمانی که اتش افراز پیدا نشه از صابون کوسه دستشون آسایش نداریم.     با شنیدن صدای انی چشمام و باز کردم و بهش که با چعبه کمک ها ی اولیه کنارم نشسته بود نگاه کردم....     بعد کلی اوف و آخه و آیی که تو دلم میگفتم بالاخره خانوم کارش و کرد و دستای مارو پانسمان کرد..     ــ آیناز فکر کنم هر چی عقده تو دلت بود و سر دستای بیچاره ی من خالی کردی!!     تک خنده ای کرد و شروع به جمع کردن وسایل کرد.     آیناز: هووووم.. آورین به تو ای سپهر خان..من منتظر همچین موقعیتی بودم.     قهقه ای زد و سریع رفت تو آشپز خونه اما تو راه از کوسنی که من به سمتش پرت کردم در امان نموند.     &*&*&*&*     آخرین صندلی رو هم گذاشتم کنار میز..     ــ اووووووووییییییییی ننه کمرم...     آیناز دوبار محکم زد پشتم و گفت:     آیناز: دمت قیژ داش...(نگاهی به حیاط کرد و گفت) چی شد این جا!!     ــ هوووم خیلی خوب شده.. اه لعنت به این آتش افراز که ما به خاطرش این خرج باید بکنیم.     آیناز به سمت خونه رفت و گفت:     آیناز: سپی پاشو حاضر شو...تا یه ساعت دو ساعت دیگه مهمونا میان.   صابون کوسه  ــ سپی درد ایناز جان.     برگشت سمتم و چشمکی زد و به سرعت رفت تو خونه..     نگاه کلی به حیاط باغ مانند خونه نیلو کرد

قدرت واقعی از آن کسی هست که به سادگی مهربان است

غرور گر چه به ظاهر آدم رو قوی نشون میده اما

در واقع امکان لذت بردن از لحظه های زندگی رو از مون سلب می کنه

 

هــــــی... دیوانه ترسیدم..     سپهر: ببخشید خوب حالا بگو بینم نیلو به چی فکر میکنه؟     سپهر و نیلو نمیتونن ذهن های هم دیگه رو بخونن..اونم به خاطر حفاظت ذهنی که درست کردن برای خودشون..اما من به خاطر قدرت ویژم میتونم ذهن صابون کوسه هر کسی رو بخونم..البته یه ق.     هر سه نفرمون به سمت صدا، که صدای محسن دوست فرزاد همونی که باهاش روح احظار کردیم برگشتیم و در کمال تعجب فرزاد و محسن و دیدم..اما اونا داشتن با هم حرف میزدن.     فرزاد: کی با تو بود قراضه؟   19 کاربر از پست Sanaz.MF تشکر کرده اند .      Aliceice , ATRA72 , elish688 , Fatima.N , kfdh , m.a.r.z.i , mahdis.nzh , Menua1991 , n.d.sari , rahha , setareh06 , TaraStar , zohrealavi , آنا تکـ , دلارام20 , سهاااااااا , پرنیا بابایی , کابوس001 , یاشگین گوگول   1393,04,27, ساعت : 00:14 Top | #25 Sanaz.MF Sanaz.MF آنلاین نیست.  کاربر نیمه حرفه ای Sanaz.MF آواتار ها  تاریخ عضویت     فروردین 1393 نوشته ها     761 میانگین پست در روز     3.63 محل سکونت   صابون کوسه  خودمم نمیدونم تشکر از کاربر     1,955     تشکر شده 3,639 در 547 پست حالت من     Delvapas   اندازه فونت پیش فرض      محسن: منم با تو نبودم..من با نیلو و دوستاش بودم.     بعد برگشت و به ما که با چشمای گرد شده نگاهشون میکردیم نگاه کرد.. انگار تازه فهمیده بودن ما فهمیدیم.     فرزاد خودش و دس پاچه نشون داد و گفت:     فرزاد: اِ اِ اِ !!!! سلام..مشتاق دیدار و شنیدار صدا!!     سریع به سپهر نگاه کردم..خدارو شکر چشماش همون آبی بود.آخه سپهر وقتی عصبی میشه قرمزی پشماش بیشتر میشه طوری که لنز هیچ اثری درش نداره.     سپهر خیلی ریلک جلو رفت.. فرزاد دستش و آورد جلو کهم...کلی میز گرد همراه صندلی هاش...چراغ های زردی که با هزاران زحمت از اون سمت به اون سمت وصل شده... یه قسمت کنار استخر تمیز شده که برای رقص بود...استخری که پر از برگ گل و شمع آهای کوچولو روش بود..گل هایی که رو هر میز بود..همه و همه ی اینا باعث زیبایی بیش از حد حیاط شده بود..     ــ هر کی نفهمه میگه این جا عروسیه؟

 

مهربان ترینم وقتی تو با منی

سرود و شادی با من است در ضمیرم نقش

تو را بر قلبم حکاکی کردم و هر لحظه دلم

به یاد تو میتپد در قلب من آفتاب تابان باش

 

  که چشمام گرم شد صابون کوسه داشتم     سمت از ذهن استاد و هامون و نمیتونم وگرنه الان آتش افراز پیدا شده بود.     ــ هیچی.. لباس چی شد؟     اخمی کرد و با حرص گفت: احساس نمیکنی قرمز یه خورده تو چشم باشه؟     ابرو هام پرید بالا : نمی دونم. به نظرت پرو کنم یا نه؟     اخماشو باز کرد و با لحن مهربونی که سالی یه بار ازش دیده میشه گفت:     سپهر: نه...بهتره بازم بگردیم بهتر از اینم میشه پیدا کرد.     با سر حرفش و تایید کردم و با هم رفتیم بیرون.     نیلو با تعجب گفت: نخریدی؟؟؟؟ تو که خیلی ازش خوشت اومده بود.     شونه ای بالا انداختم و گفتم:     ــ نه آخه رنگش خیلی از نزدیک تو ذوق بود.  صابون کوسه   نیلو دیگه هیچی نگفت... شنیدین میگن دروغ که دُم نداره.. بله دیگه دروغ ما هم دم نداشت که کسی بخواد بفهمه دروغ بوده.     همون طور که داشتیم میرفتیم یه کت شلوار بسیااار شیک دخترانه بالاخره نظر نیلو رو جلب کرد.. وقتی رفتیم تو مغازه خانوم با کلی ناز بالاخره حاضر شد پروش کنه..وقتی نیلو رو تو اون کت شلوار سبز چمنی که با منجق های ریز مشکی که به طرز زیبایی روش کار شده بود دیدم یکی باید فک من و از رو آسفالت با کاردک میکند.     ــ نچ نچ نچ ..     نیلو سریع با قیافع ای در هم گفت:     نیلو: بده؟  صابون کوسه   ــ چقددددددددر خوشکل شدی گودزیلا.     قیافش باز شد و اومد حرف بزنه که...     ــ"فرزاد..انقدر اون قابار جا به جا نکن.(قهقه ای زد و ادامه داد) عر عر کن شاید فهمیدن رو ی کاناپه لم داده بودم TV نگاه میکردم چرت میزدم صدا های عجیبی تو ی خونم به وجود اومد.     اونقدر خسته بودم که اهمیت ندادم و از دوباره چرتم و ادامه دادم. اما مگه این یارو آروم میگرفت؟ فکر کردم شاید از بچه ها باشن چون جدیدا کلید خونم کش رفته بودن. صابون کوسه بی خیالش شدم؛ بعد یه چند دقیقه با احساس چیز سردو تیزی روی گلوم چشمام و باز کردم با یه جفت چشم نقره ای روبه رو شدم     ــ" سلام کوچولو"     صداش به شدت آشنا بود اما هر چی فکر کردم یادم نیومد من این شخص کجا ملاقات کردم.     ــ تو کی هستی؟ تو خونه ی من چی کار میکنی؟     ــ" من...     &*&*&*&*&*  19 کاربر از پست Sanaz.MF تشکر کرده اند .      Aliceice , anitak روغن کوسه ماهی بندر عباس چه خواصی دارد ؟ ATRA72 , elish688 , Fatima.N , kfdh , m.a.r.z.i , mahdis.nzh , Menua1991 , n.d.sari , rahha , setareh06 , TaraStar , zohrealavi , دلارام20 , سهاااااااا , پرنیا بابایی , کابوس001 , یاشگین گوگول   1393,04,27, ساعت : 00:12 Top | #24 Sanaz.MF Sanaz.MF آنلاین نیست.  کاربر نیمه حرفه ای Sanaz.MF آواتار ها  تاریخ عضویت     فروردین 1393 نوشته ها     761 میانگین پست در روز     3.63 محل سکونت     خودمم نمیدونم تشکر از کاربر     1,955     تشکر شده 3,639 در 547 پست حالت من     Delvapas   اندازه فونت پیش فرض   صابون کوسه   قسمت هفتم ( آیناز)     برای هزارمین بار جیغ نیلوفر امروز در اومد.     نیلو : آآآآآآآآآآآآآآآآینااااااا اااز... کدوم گوری آخه؟ دِ ظهر شد دیگه.     با حول شال رو سرم انداختم؛ منم داد زدم.:     ــ اومددددددددددم.     سریع کیف آبیم و برداشتم رفتم پایین... انقدر تند رفتم که نزدیک بود چند بار از پله ها بیوفتم.. البته اینا برای منی که تو زمین خوردن تو بدترین نوع ممکن رکرد شکوندم هیچه.دم در کفشای نیم چکمه ی پاشنه بندم و پوشیدم و به سمت ماشین نیلو که تو کوچه بود دویدم. وقتی تو ماشین نشستم صابون کوسه بدون توجه به غر غرای سپهر و نیلو که چرا دیر اومدم شالم و درست کردم.     ــ دوستان...دوستان...چرا حنجره های خودتون و به زحمت میندازین؟     ******     وقتی رسیدیم اول کارای مهم و انجام دادیم و بعد رفتیم پاساژ؛ از همه زود تر سپهر که اصلا سخت انتخاب یه پیراهن آبی _ مشکی خیلی شیک که اندامی بود و اندامش و خوب نشون میداد به همراه یه شلوار کتون مشکی خرید... بعدشم رفتیم قسمت لباس های زنانه... یه تونیک قرمز خوشــــکل نظرم و جلب کرد.     ــ وااااااااییی... این چقدر قشنگه..آقا مرگ سپهر بیاین بریم تو.     سپهر: درد به جونت مرگ خودت..     ــ ایش..حالا هر چی.. مرگ هر خری...بیاین دیگه..     نیلو: آمممم بچه ها من همین جا وایمیستم.     بی خیال گفتم: باشه..سپهر بیا.   صابون کوسه  رفتیم تو سپهر رفت دنبال لباس و منم زوم شدم رو نیلو.     " هییی خدایا دیگه چقدر باید دنبالش بگردیم؟ 4سال بس نبود؟؟؟؟ اگه این دفعه با کمک این پدارمِ پیدا نشه من بی خیال خون افزاریم میشم و میرم پی زنگی خودم"     واااو؛ اصلا باورم نمیشه که اینا تو سر اون نیلوئه پر شور و ذوق باشه!! حالا که فکر میکنم میبینم بد بخت حق داره ما 4سال از زندگیمون و گذاشتیم و دنبال اون آتش افراز لعنتیم...     با صدای سپهر از فکر در اومدم.     سپهر: خوووب داره به چی فکر میکنه؟     ــ 

 

حالا که آمده ای

چترت را ببند

در ایوان این خانه

جز مهربانی نمی بارد


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط نرگس سلیمانی 93/8/16:: 8:4 عصر     |     () نظر